04

شهریور

1404


شهرستان‌ها

23 تیر 1404 11:39 0 کامنت

یکی از آن خاطرات، او را در دل ظهر داغ تابستانی در لافت نشان می‌دهد. شرجی بی‌امان، تابش تند و شهری در تنفس آفتاب؛ اما نه در سایه‌سار اتاق فرمان، بلکه روی قایقی لرزان در دل آب. یک صیاد محلی که به زبان بومی با او سخن می‌گفت، دعوتش می‌کند به دریا. دعوتی که شهردار جوان بی‌درنگ می‌پذیرد، نه برای تفریح، که برای فهمیدن. برای درک آن کُدهایی که در دل رفتار روزمره مردم نهفته است. آتشین ماه می‌گوید: «دنبال کد بودم»، و چه زیباست این استعاره؛ گویی مدیریت شهری برای او، چیزی میان مهندسی نرم‌افزار و خواندن شعر است؛ باید کدها را کشف کرد، رمزها را گشود و به زبان مردم، شهر را ساخت. در دل دریا، آن صیاد در لحظه‌ای بی‌مقدمه، شیشه‌ای نوشیدنی را با دندان باز می‌کند و به شوخی و جد به شهردار تذکر می‌دهد: «اگه آشغال بریزی تو دریا، وای به حال ما!» همین جمله، کلید یک مدل مدیریتی می‌شود. همان‌جا آتشین‌ماه درمی‌یابد که مدیریت اگر فقط روی خشکی باشد، ناقص است. «شهردار خشکی نباش»، ترجمه‌ی فرهنگی و زیستی یک جمله‌ی ساده است؛ مدیری باش که دریا را هم ببیند. که درون بافت و زبان و سبک زندگی مردم حضور داشته باشد. خاطره‌ای که آغاز یک رمان به قلم آتشین ماه هم شد. نه فقط رمان ادبی که رمانِ ذهنیِ شهرداری متفاوت؛ که تاریخ و جغرافیای لافت را نه فقط اداره، بلکه زیست می‌کند.اما خاطره‌ی دوم، شاید حتی شاعرانه‌تر باشد. آتشین‌ماه، در یکی از همان روزهای ابتدایی مسئولیت، با ناخدایی همراه می‌شود به سوی منطقه‌ای موسوم به «چاه طلا». آنجا، میان ۳۶۶ حلقه چاه، به چاهی می‌رسند که مردم به آن می‌گویند «چاه سردو». چاهی که از قدیم‌الایام، آبش را به مهمانان می‌دادند و روایت‌ها می‌گفتند مهمان را نمک‌گیر می‌کرد. شهردار جوان که ذهن آکادمیکش از دغدغه‌ی بوم‌شناسی سیراب نمی‌شود، آب را به آزمایشگاه می‌برد. نتیجه؟ آبی سبک‌تر از استانداردهای رایج، شور اما گوارا و آنجا بود که علم مدرن و دانش بومی در ذهن او کنار هم نشستند. بی‌هیاهو، بی‌ادعا. چاه سردو، نه فقط منبع آب که منبع معنا شد.

در این دو خاطره، جان شهر را می‌بینیم که چگونه در رفتار روزمره‌ی مردم جاری است. این‌ها خاطره نیستند، کدهای زنده‌ی شهرند؛ داده‌هایی انسانی که تنها شهرداری که میان مردم راه می‌رود، می‌تواند آنها را بفهمد و در معماری تصمیم‌گیری‌اش به‌کار گیرد.

مدیریت شهری برای محمد آتشین‌ماه نه پروژه است، نه پرونده؛ زیستن است. او از اقتصادی می‌گوید که باید بر پایه‌ی جامعه‌ی محلی استوار باشد. از کافه‌ای در بافت تاریخی که آرایشگر صبح‌ها از آن چای می‌گیرد. از سالن‌های اصلاحی که نه صرفاً محل خدمات، بلکه گره‌های کوچک اجتماعی‌اند. از جشنواره‌هایی که برای درآمد مردم محلی طراحی شده‌اند، نه صرفاً برای تبلیغ یا پر کردن تقویم فرهنگی. او همه‌ی این‌ها را به هم می‌دوزد با یک جمله‌ی کلیدی: جان تو، جان شهر.این جمله، شعاری نیست؛ فلسفه‌ی آتشین ماه است. شهری را که همچون بدن زنده می‌فهمد با تمام شریان‌های اقتصادی، فرهنگی و زیستی‌اش. «جان تو، جان شهر» یعنی هر شهروند باید خودش را در کالبد شهر ببیند، و هر مدیر باید جان مردم را با جان شهر یکی بداند. آتشین‌ماه، اگرچه در آغاز راه است؛ اما ریشه‌هایش در تاریخ لافت تنیده شده. او نه فقط مدیر، بلکه راوی بی‌واسطه‌ی شهری است که باد، آب و آفتاب را به یک زبان صحبت می‌کند.در جهانی که شهرها اغلب به ماشین‌های اداری بزرگ و خالی از معنا تبدیل می‌شوند، لافت شاید به برکت چنین نگاهی، هنوز زنده است. هنوز مردمش قصه می‌گویند، هنوز صیاد به شهردار کد می‌دهد، و هنوز یک چاه، می‌تواند نماد پیوند علم و سنت باشد.

ما در این شماره، این خاطرات را با جان می‌خوانیم. چرا که می‌دانیم:اگر جان تو، جان شهر نباشد، هیچ مدیریت پایداری شکل نمی‌گیرد.

دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

هشدار زرد هواشناسی: وزش باد شدید و موج‌های بلند تا ۱.۵ متر در شمال و جنوب کشور