فرهنگی و هنری
در تاریخ ادبیات جهانی، برخی آثار چنان پرنور و شاخصاند که دیگر رمانها و نویسندگان همعصرشان در سایهی آنها قرار میگیرند. معمولا مخاطبان عام تنها با شاهکارهای بزرگ آشنا میشوند. آثاری که یا به دلیل موضوع جنجالی و متفاوتشان، یا به واسطهی شهرت ناگهانی نویسنده، در حافظهی عمومی جا میافتند. اما این به معنای کم اهمیت بودن دیگر رمانها نیست. در واقع، بسیاری از رمانهای کمتر شناختهشده، اگر دقیقتر خوانده شوند، دریچههایی تازه به جهان ادبیات میگشایند و ما را با تجربهای متفاوت از روایت و اندیشه رو به رو میکنند.
دو نمونهی برجسته از این دست، مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف و زندگی واقعی سباستین نایت اثر ولادیمیر ناباکوف هستند. هر دو نویسنده روس زباناند، اما سرنوشت و مسیر زندگیشان کاملا متفاوت بود: بولگاکف در دل شوروی استالینی، تحت فشار سانسور زیست و بسیاری از آثارش اجازهی انتشار نیافت. ناباکوف اما روسیه را ترک کرد و در تبعید، ابتدا در اروپا و سپس در آمریکا، به زبان انگلیسی نوشت و به شهرت جهانی رسید. همین تفاوت، آثارشان را به دو نمونهی متضاد اما مکمل از ادبیات قرن بیستم بدل میکند. مرشد و مارگریتا رمانی است که در بستر طنز، فانتزی و نقد اجتماعی به موضوع عشق، حقیقت و مقاومت در برابر قدرت میپردازد. بولگاکف با آوردن شیطان به مسکو، جهانی میسازد که در آن حقیقت از دل هزل و پوچی بیرون میزند.
در سوی دیگر، زندگی واقعی سباستین نایت رمانی است دربارهی روایت و جستجوی حقیقت در زندگی یک نویسندهی خیالی. ناباکوف با بازیهای فرمی و زبانیاش، نشان میدهد که هر روایت از زندگی، بازآفرینی و تحریف است و شاید حقیقت، بیش از آنکه کشف شدنی باشد، همیشه دست نیافتنی و گریزان باقی می ماند.اهمیت کنار هم قرار دادن این دو اثر در این است که هر یک به شیوهای متفاوت با مسئلهی حقیقت درگیر میشوند: یکی حقیقت را در عشق و ایمان میجوید و دیگری در تردید و بازیهای روایی. همین موضوع است که مطالعهی این دو رمان را برای خوانندهی امروز جذاب و ضروری میکند. چرا که ما نیز در جهانی زندگی میکنیم که همزمان با قدرتهای بزرگ، سانسورهای آشکار و پنهان، و انبوه روایتهای متناقض رسانهای مواجهیم. خواندن بولگاکف و ناباکوف فرصتی است برای اندیشیدن دوباره به این پرسش بنیادین: حقیقت کجاست و چگونه میتوان به آن نزدیک شد؟
مرشد و مارگریتا: شیطان در مسکو
میخائیل بولگاکف، پزشک و نمایشنامهنویس روس، رمان مرشد و مارگریتا را در دههی ۱۹۳۰ نوشت زمانی که فضای سانسور چنان بر زندگی فرهنگی شوروی سایه انداخته بود که هیچ صدای مخالفی مجال بقا نداشت. بولگاکف خودش در تمام عمر با سانسور درگیر بود و بسیاری از آثارش اجازهی انتشار نیافتند. مرشد و مارگریتا نیز تا سالها بعد از مرگ نویسنده منتشر نشد. همین تاریخچهی پر رنج، خود به بخشی از هویت رمان بدل شده است. ماجرای رمان با ورود شیطان ــ با نام ولند ــ به مسکو آغاز میشود. او همراه یاران عجیبوغریبش (از جمله گربهای سخنگو و شعبدهباز) وارد جامعهای میشود که در ظاهر به نام عقلانیت و نظم اداره میشود، اما در واقع پر از فساد، ترس و ریاکاری است. ولند با طنزی سیاه، نقاب از چهرهی این جامعه برمیدارد و نشان میدهد که در غیاب معنویت و عشق، تنها چیزی که باقی میماند، پوچی است. در این میان، داستان عاشقانه ی مرشد، نویسندهای طردشده، و مارگریتا، زنی که برای نجات عشقش حتی با شیطان معامله میکند، محور اصلی رمان را میسازد.
بولگاکف با روایت چند لایه، قصهی انجیل (محاکمهی مسیح بهدست پیلاطس) را نیز وارد رمان میکند و آن را در کنار داستان معاصر مسکو قرار میدهد. این ترکیب، فضایی میسازد که در آن مرز میان تاریخ، اسطوره و واقعیت روزمره از میان برداشته میشود. طنز گزندهی بولگاکف، نقد تیز او از سانسور و قدرت سیاسی، و همزمان پرداختن به عشق و فداکاری، مرشد و مارگریتا را به اثری چندوجهی بدل میکند.
اهمیت این رمان تنها در داستان جذابش نیست. بولگاکف با زبان و فرم بازی میکند، شخصیتهای نمادین میآفریند و به خواننده اجازه میدهد هم بخندد و هم به تلخی وضعیت انسان بیندیشد. شاید به همین دلیل است که بسیاری از منتقدان، این اثر را «رمان قرن بیستم روسیه» خواندهاند. در ایران نیز ترجمههای مختلفی از آن منتشر شده، اما هنوز جایگاه واقعیاش میان خوانندگان عمومی تثبیت نشده است.
زندگی واقعی سباستین نایت: بازی با روایت
ولادیمیر ناباکوف بیشتر به خاطر رمان لولیتا شناخته میشود. اثری جنجالی که سایهی سنگینش باعث شده بسیاری از دیگر آثار ناباکوف کمتر دیده شوند. اما زندگی واقعی سباستین نایت (۱۹۴۱)، نخستین رمانی است که او به زبان انگلیسی نوشت و به نوعی آغازگر دورهی تازهای در کارنامهی ادبی اش به شمار میآید. رمان به ظاهر زندگی نامهی نویسندهای خیالی بهنام سباستین نایت است که به دست برادر ناتنیاش روایت میشود. راوی میکوشد با جمعآوری اسناد، مصاحبه با آشنایان و بازخوانی آثار سباستین، تصویری واقعی از او بسازد. اما هرچه پیشتر میرود، بیشتر گرفتار تناقضها، ابهامها و خطاهای حافظه میشود. خواننده بهتدریج درمییابد که آنچه روایت میشود، نه «زندگی واقعی»، بلکه بازتابی از ذهن و خواستهای راوی است. ناباکوف در این رمان با مهارت تمام، پرسشی بنیادین مطرح میکند: آیا میتوان حقیقت زندگی کسی را بازنمایی کرد؟ یا هر تلاشی برای این کار، ناگزیر به داستانپردازی و تحریف منجر میشود؟ این پرسش، بهویژه در عصر امروز که روایتهای رسانهای و شخصی بر زندگی ما سلطه دارند، همچنان زنده و ضروری است. از منظر فرمی، زندگی واقعی سباستین نایت نمونهی بارزی از متافیکشن است: داستانی دربارهی نوشتن داستان.
ناباکوف با زبان پر از ایهام و شوخطبعی خاص خود، مدام مرز میان نویسنده، راوی و شخصیت را بههم میریزد. این شیطنت زبانی، رمان را هم دشوار و هم لذتبخش میکند. برای خوانندهای که آمادهی ورود به این بازی باشد، تجربهای منحصر به فرد در انتظار است.جایگاه این رمان در کارنامهی ناباکوف نیز جالب است. او بعدها شاهکارهایی چون پیل آتشین و لولیتا را نوشت، اما بسیاری از ایدههای فرمی و دغدغههای فکریاش را نخستینبار در سباستین نایت آزمود. به همین دلیل، این رمان پلی است میان آثار روسی اولیهی ناباکوف و دوران پختگی انگلیسی نویسی او.
گفتوگوی دو اثر
در نگاه نخست، مرشد و مارگریتا و زندگی واقعی سباستین نایت هیچ شباهتی به هم ندارند: یکی رمانی فانتزی و سیاسی است که در مسکو رخ میدهد، و دیگری روایتی پست مدرن دربارهی هویت نویسندهای خیالی. اما اگر کمی عمیقتر بنگریم، درمییابیم که هر دو در جستوجوی چیزی مشترکاند: حقیقت. بولگاکف با آوردن شیطان به مسکو، فساد و دروغ را برملا میکند و نشان میدهد که حقیقت، حتی در زمانهیی سخت، از مسیر عشق و ایمان عبور میکند. ناباکوف، در سوی دیگر، نشان میدهد که حقیقت یک زندگی هرگز قابل دستیابی کامل نیست. آنچه میماند تنها روایتهای متکثر و تردیدهای پایانناپذیر است. یکی حقیقت را بهمثابه امری متعالی و نجاتبخش میبیند، دیگری آن را گریزان و سیال مینمایاند. از نظر فرمی نیز هر دو نویسنده به زبان و ساختار توجهی ویژه دارند.
بولگاکف با ترکیب تاریخ و فانتزی، طنز و تراژدی، رمانی خلق میکند که همچون آینهای کج، واقعیت را بازتاب میدهد. ناباکوف با بازیهای زبانی و شکستن مرز میان نویسنده و راوی، خواننده را به مشارکت فعال در کشف معنا فرامیخواند. در هر دو حالت، خواننده نمیتواند منفعل باشد؛ باید در جستوجوی معنا همراه شود.
برای مخاطب امروز، این دو رمان از دو منظر اهمیت دارند. مرشد و مارگریتا ما را به یاد نقش ادبیات در نقد قدرت و حفظ انسانیت میاندازد و سباستین نایت ما را متوجه میکند که در جهانی پر از روایتهای رسانهای و متناقض، هیچ حقیقتی را نباید ساده و بی چون و چرا پذیرفت.
بولگاکف و ناباکوف، هر دو از دل فرهنگ روسی برخاستهاند اما مسیرهای متفاوتی پیمودهاند. آثارشان در یک نقطه به هم میرسند: تلاش برای نشان دادن پیچیدگی حقیقت انسانی. مرشد و مارگریتا با ترکیب شیطنت و معنویت، عشق و طنز، رمانی است که هنوز هم در برابر زمان مقاومت کرده است. زندگی واقعی سباستین نایت با بازیهای فرمی و فلسفیاش، پرسشهای عمیقی درباره نوشتن و حقیقت بر جای گذاشته است. این دو رمان، هرچند کمتر از شاهکارهای پرآوازهی ادبیات جهان خوانده شدهاند، اما ارزش آن را دارند که در کتابخانهی هر علاقهمند به ادبیات جا بگیرند. خواندن آنها نه تنها لذت ادبی ویژهای به همراه دارد، بلکه فرصتی است برای اندیشیدن دوباره به خودمان، به روایتهایی که ما را شکل میدهند و به این پرسش بنیادین که حقیقت در جهان پر از سایه و تردید کجا پنهان است.
روزنامه صبح ساحل
جدیدترین اخبار
پنجم شهریورماه، نخستین حراج سکه طلا در سال جاری اعلام شد
عزم جدی در احداث دهکده ورزشی دانشآموزی
افتتاح ۱۳۵ مدرسه جدید در هرمزگان با تأکید استاندار بر پروژههای آموزشی
معضل کدینگ کارت سوخت هرمزگانیها در استانهای دیگر رفع شود
تداوم فعالیت سامانه کم فشار فصلی در هرمزگان
مناظرهی موش شهری و صحرایی
وقتی مسئولیت اجتماعی ناجی محیط زیست میشود
جستجوی حقیقت در دل طنز، فانتزی، نقد اجتماعی و بازی با روایت
افزایش ۲۸.۸ درصدی سرمایهگذاری مستقیم چین در عربستان سعودی
مهارت آموزی، الفبای توسعه
حریق خودروی پراید در الهیه جنوبی بندرعباس بدون خسارت جانی مهار شد
رکود چینی در مسکن ایران
آینده تراژیک غزه
سودای نفاقافکنی
مزایده عمومی فراخوان فروش ٦ دستگاه خودرو
تعطیلی موقت بنادر مسافری هرمزگان