اجتماعی
در جهان پرهیاهوی ادبیات قرن بیستم، کمتر نویسندهای همچون گابریل گارسیا مارکز توانسته است میان اسطوره و واقعیت، تاریخ و رویا، سیاست و روان آدمی چنین پلی شاعرانه بزند.
مارکز نه فقط نویسندهای بزرگ بلکه راوی حافظهی جمعی مردمانی است که میان عشق و فقر، جنگ و ایمان، در جغرافیایی از فراموشی و تکرار زیستهاند. آثار او از صد سال تنهایی تا عشق در سالهای وبا، از دخمه تا ژنرال در هزارتوی خود در ظاهر داستانهایی مستقلاند، اما در عمق، روایتهای متفاوتی از یک اضطراب مشترکاند: ترس از فراموش شدن و تلاش بی پایان انسان برای معنا دادن به رنج و زمان. مارکز با زبانی شاعرانه و تخیلی، تاریخ را به رویا بدل میکند و از دل زندگی روزمره اسطوره میسازد. او واقعیت را چنان مینویسد که گویی افسانه است و افسانه را چنان که گویی خبر روزنامهای. در جهان او، مردگان بازمیگردند، باران ماهها بیوقفه میبارد و عشق میتواند تا اخرین دم حیات ادامه یابد. اما در زیر این جادو، روحی انسانی و دردناک میتپد روحی که از انزوای انسان مدرن، فراموشی تاریخی و ناتوانی در رهایی از گذشته سخن میگوید.
صد سال تنهایی
رمان صد سال تنهایی شاید یکی از نادر رمانهایی باشد که جهان تازهای میسازد و سپس در همان جهان ویران میشود. شهر خیالی ماکوندو در دل جنگلهای آمریکای لاتین، نماد جهانی است که میان رویا و تاریخ معلق است. خانوادهی بوئندیا از خوزه آرکادیو تا اورسولا و آئورلیانو در چرخهای پایان ناپذیر از تولد و تکرار گرفتارند. هر نسل گویی بازتاب نسل پیش از خود است، با همان شور، همان خطا و همان تنهایی. مارکز در این اثر، مفهوم تکرار را به یک اصل روانی بدل میکند تکرار به مثابه بازگشت امر سرکوبشده. همانگونه که در روانکاوی فرویدی، ناخودآگاه باز میگردد تا خود را تکرار کند، تاریخ ماکوندو نیز مدام بازمیگردد، گویی هیچ درسی از گذشته گرفته نمیشود. خوزه آرکادیو بوئندیا، بنیانگذار شهر، در جستجوی حقیقت و علم، به جنون میرسد پسرش آئورلیانو، در پی عدالت و آزادی، به تنهایی مطلق دچار میشود و اورسولا، مادر جاودانهی خانواده، شاهد است که چگونه فرزندانش در دایرهی گناه و انزوا میچرخند. ماکوندو نه فقط یک شهر، بلکه استعارهای از کل آمریکای لاتین است: قارهای گرفتار در چرخهی استعمار، شورش و شکست. اما مارکز از سیاست صرف عبور میکند و به لایهای روانیتر میرسد تنهایی به مثابه وضعیت وجودی انسان. تنهایی بوئندیاها، تنهایی هر انسانی است که در جهانی فراموشکار، میان گذشته و حال، در جستجوی معنا گم میشود. پایان رمان زمانی که آخرین نسل، سرنوشت خاندان را در طوماری پیشگوییشده میخواند لحظهای از خودآگاهی است. کشف اینکه تاریخ شخصی و جمعی ما، بارها نوشته شده و بارها تکرار میشود، تا شاید روزی از چرخهی تنهایی بیرون آییم.
عشق در سالهای وبا
اگر صد سال تنهایی دربارهی زمان تاریخی و حافظهی جمعی است، کتاب عشق در سالهای وبا روایت زمان شخصی و حافظهی عاشقانه است. داستان عشق فرمیر دازا و فلورنتینو آریسا، که بیش از نیم قرن در انتظار به ثمر رسیدن میماند، یکی از ماندگارترین روایتهای ادبی از پایداری عشق است. اما این عشق، نه رمانتیک و نه رویایی است بلکه آغشته به واقعیت پیر شدن، حسادت، گذر زمان و زخمهای زندگی است. مارکز در این رمان، عشق را همچون بیماریای واگیردار توصیف میکند؛ بیماریای که نشانههایش تب، اضطراب و بیخوابی است درست همان نشانههای وبا. اما در لایهای عمیقتر، عشق در این اثر نمادی از مقاومت در برابر نابودی و فراموشی است. در جهانی که همه چیز پوسیده و فانی است، تنها عشق میتواند نوعی پیوستگی ایجاد کند. فلورنتینو آریسا نیمقرن صبر میکند تا در پیری، در کشتیای بر فراز رودخانه، دوباره با فِرمینا متحد شود. این کشتی در پایان رمان به نوعی استعاره از زندگی بدل میشود: سفری میان مرگ و عشق، با پرچم وبا، در جهتی که بازگشتی ندارد. عشق در نگاه مارکز، نه نجاتدهنده، بلکه همراه است نوعی همسفر در مسیر فنا. او مینویسد: «عشق در هر سنی ممکن است، اما عشق حقیقی فقط زمانی آغاز میشود که به مرگ گره می خورد».
ژنرال در هزارتوی خود
در کتاب ژنرال در هزارتوی خود، مارکز از اسطوره و خیال فاصله میگیرد و به تاریخ نزدیک میشود، اما نثر شاعرانهاش همچنان باقی است. او در این رمان واپسین روزهای سیمون بولیوار، قهرمان استقلال آمریکای لاتین، را روایت میکند اما این ژنرال دیگر آن قهرمان اسطورهای نیست، بلکه پیرمردی خسته، بیمار و تبدار است که در میان دریاها و خاطرات، در جستوجوی معنای آزادی سرگردان است. بولیوار مارکز، همچون بوئندیا و آریسا، گرفتار در هزارتوی زمان است هزارتویی از آرزوهای بربادرفته، شکستهای سیاسی و فرسودگی جسم. مارکز در این اثر، مفهوم قدرت را با نگاهی عمیقاً انسانی میکاود: قدرت نهفقط بهعنوان سلطه بر دیگران، بلکه بهعنوان بار سنگینی که بر دوش روان انسان میافتد. ژنرال، با آنکه زمانی ملتها را آزاد کرده، اکنون حتی نمیتواند بدن خود را کنترل کند. او در مسیر بازگشت به خانه، درمییابد که خانهای باقی نمانده است همانند انسانی که در پی ریشههای خویش، تنها با خاطره روبهرو میشود. این رمان نوعی سوگواری برای آرمانهاست. مارکز، برخلاف روایتهای رسمی، از قهرمانش اسطوره نمیسازد او را انسانی شکستخورده، اما شریف نشان میدهد، کسی که میداند تاریخ، حتی بزرگترین قهرمانانش را نیز به فراموشی میسپارد. ژنرال در هزارتوی خود نه فقط تصویری از زوال یک قهرمان، بلکه تاملی بر زوال امید و آرمان در جهان مدرن است.
جهان پیوستهی مارکز
با نگاهی از فراز، میتوان دید که این چهار اثر، در ظاهر از موضوعاتی گوناگون سخن میگویند خانواده و تاریخ در صد سال تنهایی، عشق در سالهای وبا، خیال و ناخودآگاه در دخمه، و قدرت در ژنرال در هزارتوی خود اما در بنیان، همه در جستجوی یک پرسشاند: چگونه میتوان در جهانی که مدام در حال فراموشی است، زنده ماند و معنا یافت؟ مارکز در تمام عمر ادبیاش، علیه فراموشی نوشت؛ چه فراموشی تاریخی ملتها، چه فراموشی در روابط عاشقانه، و چه فراموشی درونی انسان نسبت به خود.
او با بهرهگیری از زبان اسطوره و رویا، تلاش کرد حقیقتی را بنویسد که تاریخ رسمی از گفتنش عاجز بود. رئالیسم جادویی او صرفا شگردی روایی نیست؛ نوعی شیوهی دیدن است، دیدن جهان در همزمانی واقعیت و خیال. در آثار مارکز، زمان خطی نیست. گذشته، حال و آینده در هم میآمیزند و همین ساختار غیرخطی، انعکاس شیوهی کار حافظه است؛ حافظهای که مانند رودخانهای پر پیچ و خم، مدام به عقب بازمیگردد و خود را بازنویسی میکند. مارکز شاید همان است که در پایان صد سال تنهایی زمزمه میشود: تنها کسی که توانایی درک کامل تاریخ خود را دارد، محکوم به نابودی است.
مارکز و میراث او
گابریل گارسیا مارکز نویسندهای است که با زبان خیال، واقعیت را نوشت با افسانه، حقیقت را فریاد زد و با طنینی شاعرانه، درد تاریخ را به ادبیات جهانی پیوند زد. جهان او پر از رنگ، بو، مرگ و عشق است؛ جهانی که در آن، روح انسان در مرز رؤیا و واقعیت سرگردان است. از ماکوندو تا کشتی وبا، از دخمهی ذهن تا هزارتوی تاریخ، مارکز ما را به سفری میبرد در درون خودمان سفری که مقصدش نه رهایی، بلکه آگاهی است. آگاهی از اینکه عشق، حافظه و تنهایی، سه ستون پایدار وجود انسانیاند. در پایان، شاید بتوان گفت: اگر هر نویسندهای تلاشی است برای حفظ جهان خویش از نابودی، مارکز نویسندهای بود که کوشید جهانِ فراموششدهی آمریکای لاتین را در حافظهی ادبیات جهان زنده نگه دارد. و در این راه، به ما یادآور شد که ادبیات، بیش از هر چیز، هنر بهخاطر آوردن است؛ هنر زنده نگه داشتن خاطره در برابر فراموشی بیرحم زمان.
روزنامه صبح ساحل
جدیدترین اخبار
ارائه خدمات رایگان دندانپزشکی با حمایت شرکت پالایش نفت بندرعباس در مناطق محروم
راهاندازی دبیرخانه داوری و شورای حل اختلاف ویژه نظام مهندسی ساختمان در هرمزگان
پایان عملیات زهکشی و آغاز مرحله خاکریزی در محله مسجد سیدنا حمزه و خور سیووه بندرتاریخی لافت
پیام تبریک شهردار و اعضای شورای اسلامی بندرلافت به جوانان سرافراز لافت
واژگونی پژو ۲۰۶ در محور بندرخمیر ـ کهورستان یک کشته بر جا گذاشت
بندرعباس در قلب نقشه مازوتسوزی؛ دود نیروگاه تا غرب شهر و گچین میرسد
آیا برای دنیایی که هنوز ساخته نشده آمادهاید؟
واکاوی سه اثر برجسته از گابریل گارسیا مارکز
زمان ثبتنام قطعی حج مشخص شد
تداوم شرایط پایدار جوی و دریایی در محدوده هرمزگان
منطق اقتصاد گزینشی
تثبیت وجهه صلحبان نمایشی
جوان هرمزگانی با پدل برد دور جزیره هرمز را طی کرد
ژیمناستیک هرمزگان روی ریل پیشرفت قرار گرفته است
شکارچیان غیرمجاز جنگل الیت را آتش زدند
حقوق 1405 کارمندان دولت مشخص شد