05

آذر

1404


اجتماعی

28 آبان 1404 08:49 0 کامنت

ریشه‌های روانی ترس از نقد

در قلب این ترس، یک اشتباه بنیادین نهفته است: ناتوانی در جداسازی رفتار از هویت. وقتی در کودکی بارها شنیده‌ایم "تو همیشه اشتباه می‌کنی" یا "از تو انتظار بیشتری دارم"، یاد گرفته‌ایم که خطا نه درباره‌ی رفتار بلکه درباره‌ی خود ماست. از آن پس، نقد نه تلاش برای اصلاح یک عمل، بلکه حمله به شخصیت تعبیر می‌شود. در چنین نظامی از معنا، نقد شدن معادل است با طرد شدن. فرد احساس می‌کند در معرض خطر از دست دادن محبت، احترام یا تعلق است. طبیعی است که ذهن در برابر این خطر با مکانیسم دفاعی واکنش نشان دهد، گاه با خشم و انکار، گاه با سکوت و عقب‌نشینی و گاه با وسواس همیشگی برای کامل بودن.

صدای ملامت‌گر درونی ما

بخش بزرگی از نقدی که از آن می‌ترسیم، در واقع از بیرون نمی‌آید از درون خودمان می‌آید. در روانشناسی این صدا را منتقد درون می‌نامند صدایی که به ما می‌گوید باز خراب کردی، کافی نیستی و همیشه یک چیزی کم داری. این صدای درونی حاصل سال‌ها یادگیری از والدین، معلمان و جامعه‌ای است که اشتباه را تاب نمی‌آورد. کودک برای زنده ماندن در چنین فضایی، می‌‌آموزد پیش از آن‌که دیگری او را سرزنش کند، خودش خودش را نقد کند. او داوری درونی می‌سازد تا از داوری بیرونی در امان بماند. اما با گذر زمان، این داور درونی به زندانی ‌کننده‌ای بدل می‌شود که هر حرکت تازه را با ترس همراه می‌کند. به همین دلیل بسیاری از بزرگسالان، حتی وقتی هیچکس قضاوت‌شان نمی‌کند، در ذهن خود دائما در حال بازخواست هستند.

جامعه‌ای که نقد را با طرد اشتباه می‌گیرد

ترس از نقد تنها تجربه‌ای فردی نیست بازتابی از فرهنگ جمعی ما نیز هست. در جامعه‌ای که موفقیت و بی‌خطا بودن معیار ارزش انسان است، نقد شدن چیزی شبیه رسوایی تلقی می‌شود. فضای مجازی این وضعیت را تشدید کرده است: اشتباهی کوچک کافی است تا موجی از تمسخر و قضاوت به راه بیفتد. در چنین محیطی، طبیعی است که افراد به جای آزمودن و رشد، به پنهان‌کاری و احتیاط افراطی پناه ببرند. در خانواده‌‌های ایرانی نیز الگوی مشابهی دیده می‌شود. والدینی که خود با انتقاد بزرگ شده‌‌اند، ناخواسته همین زبان را به فرزندان منتقل می‌کنند. کودک یاد نمی‌گیرد که خطا بخشی از یادگیری است، بلکه می‌آموزد اشتباه کردن یعنی از چشم دیگران افتادن. چنین تربیتی، ترسی عمیق از قضاوت درونی می‌سازد ترسی که حتی در موفقیت نیز آرام نمی‌گیرد چون همواره صدایی درون می‌گوید: می‌توانستی بهتر باشی.

نقد یا اضطراب فیزیولوژیک؟

ترس از نقد شدن فقط ذهنی نیست بدن نیز درگیر می‌شود. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که مواجهه با بازخورد منفی در بسیاری از افراد موجب افزایش ترشح کورتیزول یعنی هورمون استرس می‌شود. بدن ما نقد را همانند تهدید تعبیر می‌کند گویی در معرض خطر واقعی هستیم. از این‌ رو بسیاری از افراد هنگام شنیدن نقد، دچار تپش قلب، تعریق، خشکی دهان یا بی‌خوابی می‌شوند. ذهن، مرز میان گفتگو و خطر را گم کرده است.

پیامدهای روانی

ترس از نقد شدن پیامدهای متعددی دارد. نخستین آن، خلاقیت سرکوب ‌شده است. خلاق بودن به معنای ریسک کردن و آزمودن مسیرهای تازه است، اما کسی که از قضاوت می‌ترسد، در منطقه‌ی امن باقی می‌ماند. دومین پیامد، فروپاشی روابط اصیل است. وقتی همیشه نگران برداشت دیگران هستیم، نمی‌توانیم خود واقعی‌‌مان را نشان دهیم. گفتگوها سطحی می‌شوند و رابطه‌ها به‌جای صمیمیت، با کنترل و مراقبت افراطی ادامه می ‌یابند. افزون بر این، ترس از نقد شدن می‌تواند منبع افسردگی و اضطراب مزمن باشد. فردی که دائما خود را در دادگاه ذهنی خویش محاکمه می‌کند، به تدریج احساس بی‌کفایتی و خستگی روانی پیدا می‌‌کند. این چرخه‌ی بی‌پایان، نوعی درماندگی آموخته ‌شده ایجاد می‌کند احساسی که می‌گوید هر کاری بکنم، باز اشتباه است.

مرز نجات‌بخش

شاید نخستین گام برای خروج از این چرخه، بازشناسی تفاوت میان مسئولیت و ملامت باشد. مسئولیت یعنی پذیرفتن نقش خود در رخداد و تلاش برای اصلاح آن. ملامت اما یعنی فروکاستن تمام وجود فرد به یک خطا. وقتی یاد بگیریم که نقد لزوما به معنای ملامت نیست، می‌‌توانیم از آن برای رشد استفاده کنیم. به‌جای این‌که بپرسیم چرا اشتباه کردم؟ می‌توانیم بپرسیم چه چیزی می‌توانم از این موقعیت یاد بگیرم؟

یادگیری تحمل اشتباه

یکی از راه‌ های مهم کاهش اضطراب نقد شدن، تمرین تحملِ اشتباه است. در نظام آموزشی و فرهنگی ما، اشتباه اغلب به‌معنای شکست تعبیر می‌شود، در حالی که در نظام‌های یادگیری سالم، خطا بخشی از مسیر است. اگر بتوانیم خطا را نه تهدید بلکه نشانه‌ی تجربه بدانیم، بازخورد برایمان قابل ‌تحمل‌تر می‌شود. کسی که خود را مجاز به اشتباه می‌‌داند، نقد را نیز به چشم فرصتی برای دقیق‌تر شدن می‌بیند.

گفتگو با منتقد درون

منتقد درون را نمی‌توان حذف کرد، اما می‌توان رابطه‌مان را با او تغییر داد. باید صدای او را بشناسیم، از او بپرسیم: «آیا هدفت محافظت از من است یا مجازاتم؟». بخش محافظتی او را می‌توان نگه داشت، اما صدای تنبیهی‌اش را باید آرام کرد. تمرینی ساده این است که هرگاه صدای سرزنشگر در ذهن فعال شد، از خود بپرسیم: «آیا این جمله را به دوستی که دوستش دارم هم می‌گفتم؟» اگر پاسخ منفی است، پس سزاوار تکرار در ذهن من نیست.

راهی برای رهایی از چرخه‌ی شرم

خودشفقتی به معنای مهربانی با خود در هنگام خطاست. کسی که خودشفقتی را تمرین می‌کند، ارزشش را به بی‌‌نقص بودن گره نمی‌زند. او می‌پذیرد که اشتباه بخشی از انسان بودن است. وقتی چنین نگاهی در ما شکل بگیرد، نقد دیگر به معنای تهدید نیست به معنای فرصتی برای اصلاح است. خودشفقتی، ترس از قضاوت را به کنجکاوی نسبت به رشد بدل می‌کند.

از تحقیر تا گفتگو

اگر قرار است از ترس نقد شدن رها شویم، باید فرهنگ نقد را نیز دگرگون کنیم. نقد سازنده باید روشن، محترمانه و معطوف به رفتار باشد، نه به شخصیت. در محیط‌های کاری، آموزشی و خانوادگی، زبان نقد باید با نیت رشد همراه باشد نه سرزنش. در غیر این صورت، نقد تبدیل به ابزار سلطه می‌شود. به ‌ویژه در مدارس، لازم است کودکان بیاموزند که اشتباه کردن بخشی از یادگیری است. اگر دانش‌‌آموزی از معلم خود بیاموزد که بازخورد یعنی فرصتی برای پیشرفت، در بزرگسالی نیز نقد را تهدید نمی‌بیند. در غیر این صورت جامعه‌ای شکل می‌گیرد که در آن همه می‌ترسند سخن بگویند، چون هر سخنی ممکن است به قضاوتی دردناک ختم شود.

پذیرش نقص، نشانه‌ی بلوغ روانی

در نهایت، ترس از نقد شدن، ترس از دیده شدن با تمام ناتوانی‌ها و ضعف‌هاست. اما انسان اگر بخواهد رشد کند، ناگزیر است نقص‌های خود را ببیند. بلوغ روانی یعنی بتوانیم خود را با نابسندگی‌هایمان بپذیریم. کسی که یاد می‌گیرد نقد را تحمل کند، در واقع می‌آموزد که خود را بی‌قید به بی‌نقصی دوست بدارد. ما از نقد نمی‌ترسیم چون تغییر را نمی‌خواهیم می‌ترسیم چون آموخته‌ایم که خطا، مترادف بی‌ارزشی است. اگر بتوانیم این دو را از هم جدا کنیم، نقد نه زخم، بلکه آینه‌‌ای می‌شود برای شناخت خود.

شاید در جهانی که همه در تلاش‌اند کامل به نظر برسند، شجاع‌ترین کار همین باشد: اشتباه کردن، شنیدن نقد و ادامه دادن بی‌‌آنکه خود را از درون مجازات کنیم.

روزنامه صبح ساحل

دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

روند ابتلای آنفلوانزا در کشور صعودی شد