اجتماعی
در راستای روز جهانی سلامت روان لازم است بدانیم، در دهههای اخیر، نمودارهای جهانی نشان میدهند که نرخ تشخیص اختلالات روانپزشکی بهطور قابل توجهی افزایش یافته است. افسردگی، اضطراب، اختلال نقص توجه، اختلالات خوردن و حتی تشخیصهای پیچیدهتری مانند اختلال دوقطبی یا اختلالات شخصیت، بیش از هر زمان دیگری در زندگی روزمره شنیده میشوند. سازمان جهانی بهداشت گزارش داده است که افسردگی تا سال ۲۰۳۰ به یکی از مهمترین دلایل ناتوانی در جهان تبدیل خواهد شد. در ایران نیز، افزایش مراجعه به روانپزشکان، گسترش مصرف داروهای روان گردان قانونی و رشد روزافزون کلینیکهای رواندرمانی و مشاوره، نشان از اهمیت این موضوع دارد. اما پرسش اساسی این است: آیا واقعا اختلالات روانی در حال افزایشاند؟ یا آنچه امروز بهعنوان اختلال نامگذاری میشود، در گذشته به شکل دیگری زیسته و تجربه میشد؟ آیا ممکن است که مرز میان «رنج انسانی طبیعی» و «اختلال روانی» در حال بازتعریف باشد؟
روانپزشکی مدرن و قدرت نامگذاری
روانپزشکی در قرن بیستم با انتشار نسخههای مختلف «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» به یک زبان مشترک برای تعریف و طبقهبندی رنجهای انسانی تبدیل شد.
هر نسخه جدید راهنمای تشخیصی با افزودن یا حذف تشخیصها، نهتنها بازتابی از تغییرات علمی بلکه بازتابی از تغییرات فرهنگی و اجتماعی نیز بوده است. بهعنوان نمونه، در نسخه پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، معیارهای افسردگی تغییر کرد و حالا حتی غم عمیق ناشی از فقدان عزیز هم میتواند در صورت تداوم در مدت زمان مشخصی به عنوان اختلال افسردگی در نظر گرفته شود.
در گذشته سوگ به عنوان بخشی طبیعی و ضروری از تجربه انسانی تلقی می شد و از افسردگی متمایز بود اما اکنون مرز این دو به شدت باریک شده است. این تغییر نشان میدهد که آنچه ما "اختلال" مینامیم، نه فقط محصول کشف علمی بلکه نتیجه تعامل پیچیده میان دانش، فرهنگ و قدرت است. از این منظر، افزایش تشخیصها را میتوان نتیجهی گسترش حوزهی روانپزشکی در نامگذاری تجربههای زیسته دانست؛ تجربههایی که شاید پیشتر بهعنوان بخشی از زندگی معمولی تلقی میشدند.
آیا واقعا بیمارتر شدهایم؟
اگر به تاریخ نگاه کنیم، رنج انسانی همواره بخشی جداییناپذیر از زندگی بوده است: سوگ، ترس، ناامنی، شکستهای عاطفی، بیعدالتی اجتماعی و جنگ. در گذشته، بسیاری از این تجربهها نه به زبان پزشکی، بلکه در قالبهای دینی، فلسفی یا ادبی بیان میشدند. امروز، همان تجربهها اغلب در چارچوب پزشکی توصیف میشوند. فردی که پس از شکست شغلی یا عاطفی احساس ناامیدی عمیق میکند، ممکن است بهسرعت برچسب «افسردگی اساسی» بگیرد. کودکی که در کلاس درس بیقرار است، شاید بهجای دیده شدن در تنوع رفتاری کودکان، بهعنوان «اختلال نقص توجه/بیشفعالی» شناخته شود.
این تغییر لزوما به معنای بیمارتر شدن انسان مدرن نیست بلکه نشان میدهد زبان مسلط برای بیان رنج تغییر کرده است. پزشکیسازی زندگی روزمره، یکی از روندهای پررنگ در قرن بیستویکم است.
اقتصاد، صنعت دارو و گسترش تشخیصها
نمیتوان از افزایش تشخیصهای روانپزشکی سخن گفت و از نقش صنعت داروسازی غافل ماند. بازار داروهای ضدافسردگی، ضداضطراب و محرکهای روانی، یکی از پرسودترین صنایع جهان است.
هر تشخیص جدید به معنای گشوده شدن بازاری تازه برای دارویی تازه است. منتقدانی مانند آلن فرانسیس، ویراستار راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روان هشدار دادهاند که روانپزشکی مدرن در حال تبدیل شدن به صنعتی است که گاهی بیش از اندازه به نفع شرکتهای دارویی عمل میکند. بهعنوان نمونه، افزایش چشمگیر تشخیص نقض توجه و بیش فعالی در دهههای اخیر همزمان با گسترش تجویز محرکهایی مانند ریتالین و آدرال بوده است. این بدان معنا نیست که همهی تشخیصها ساختگیاند بلکه باید پذیرفت که اقتصاد و سیاست نیز در شکلدهی به مرز میان اختلال و تجربه انسانی دخیلاند.
رسانهها و فرهنگ عمومی
شبکههای اجتماعی و رسانههای عمومی نیز به سهم خود در گسترش زبان روانپزشکی نقش دارند. در پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و تیکتاک، میلیونها کاربر درباره اضطراب، افسردگی و بیشفعالی عاطفی محتوا تولید میکنند. این فضاها هرچند برای آگاهیبخشاند، اما مرز میان تجربه انسانی و بیماری را کمرنگتر میکنند.
وقتی فردی میگوید «امروز اضطراب دارم» ممکن است منظورش صرفا یک روز پراسترس باشد، اما در فضای عمومی این احساس عادی به سرعت به عنوان اختلال اضطرابی تعبیر میشود. به این ترتیب، زبان روانپزشکی در زندگی روزمره جاری میشود و تشخیصها به بخشی از هویت افراد تبدیل میگردد.
رنج واقعی در دنیای مدرن
در عین حال نباید فراموش کنیم که جهان مدرن بهواقع فشارهای روانی تازهای بر انسان تحمیل کرده است. سرعت زندگی شهری، ناامنی شغلی، بحرانهای اقتصادی، انزوای اجتماعی، تغییر ساختار خانواده، جنگها و بحرانهای زیستمحیطی، همگی به افزایش استرس و اضطراب دامن زدهاند. بهعنوان نمونه، پژوهشهای جهانی نشان میدهند که پاندمی کرونا موجی بیسابقه از اختلالات اضطرابی و افسردگی را به همراه داشته است. انزوای طولانی، سوگهای حلنشده و ناامنی اقتصادی، بسیاری را به مرز فروپاشی کشاند. از این منظر، افزایش تشخیصها صرفا نتیجهی پزشکیسازی نیست بلکه بازتابی از افزایش واقعی رنج در جهان امروز است.
مرز سیال میان اختلال و تجربه
مسئلهی اصلی اینجاست: مرز میان اختلال روانی و تجربه طبیعی کجاست؟ روانپزشکی سعی دارد با معیارهای عینی مانند مدت زمان، شدت، میزان اختلال در عملکرد روزمره، این مرز را مشخص کند. اما در عمل، این مرز بسیار سیال و وابسته به فرهنگ است.
مثلا در فرهنگهایی که ابراز هیجان آزادانهتر است، ممکن است فردی با گریه و اندوه شدید پس از فقدان، طبیعی تلقی شود در حالیکه همان وضعیت در فرهنگ دیگر میتواند بهعنوان اختلال افسردگی برچسب بخورد.این سیالیت نشان می دهد که تشخیصهای روانپزشکی بیش از آنکه حقیقتی مطلق باشند، چارچوبهایی نسبی برای فهم رنجاند.
روانپزشکی یا رواندرمانی
یکی دیگر از پیامدهای افزایش تشخیصها، گرایش سریع به دارودرمانی است. مصرف قرص میتواند رنج را کاهش دهد، اما همواره کافی نیست. رواندرمانی، مشاوره و حمایت اجتماعی میتوانند تجربه رنج را به فرآیندی معنادار بدل کنند. مسئله آن است که در بسیاری جوامع، از جمله ایران، دسترسی به رواندرمانی مثر و ارزان محدود است؛ در حالیکه دارو آسانتر و سریعتر تجویز میشود. به همین دلیل، بسیاری از افراد بهجای یافتن معنایی در رنج، صرفا آن را خاموش میکنند.
خطر برچسبزنی و هویتیابی بیمارگونه
وقتی تجربههای انسانی بیش از حد با برچسبهای پزشکی تعریف شوند، خطر دیگری نیز پدید میآید: افراد هویت خود را با بیماری گره میزنند. نوجوانی که میگوید «من بیش فعالی دارم» شاید بهجای دیدن تواناییها و خلاقیتهایش، خود را تنها در چارچوب یک اختلال بشناسد.
این برچسبزنی میتواند به خود تحققبخشی منفی بینجامد یعنی فرد خود را ناتوانتر از آنچه واقعا هست تجربه کند، فقط به این دلیل که جامعه او را "بیمار" تعریف کرده است.
ضرورت نگاه انتقادی و انسانی
بنابراین، راه حل نه در انکار اختلالات روانی است و نه در پذیرش بیچون و چرای پزشکیسازی. ما نیازمند نگاهی انتقادی و انسانی به روانپزشکی هستیم نگاهی که هم به رنج واقعی انسانها احترام بگذارد و هم اجازه ندهد همهی ابعاد زندگی زیر سایهی تشخیصهای پزشکی قرار گیرند. رنج بخشی جداییناپذیر از زندگی انسانی است. روانپزشکی میتواند ابزارهایی برای تسکین این رنج فراهم آورد، اما نباید جایگزین تجربهی زیسته، فرهنگ، هنر، فلسفه و ارتباط انسانی شود.
افزایش تشخیصهای روانپزشکی در جهان امروز نه تنها بازتابی از رشد آگاهی علمی، بلکه نتیجهی ترکیب پیچیدهای از عوامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. در عین حال، رنج انسانی در جهان مدرن واقعا افزایش یافته و نمیتوان آن را نادیده گرفت.
پرسش اصلی این نیست که آیا انسان امروز بیمارتر از گذشته است یا نه بلکه این است که چگونه میخواهیم رنج را بفهمیم و با آن مواجه شویم. آیا هر اندوه، هر اضطراب و هر نوسان خلقی باید به بیماری تقلیل یابد؟ یا میتوانیم راهی بیابیم که تجربهی انسانی را در همهی پیچیدگیهایش بشناسیم، بیآنکه آن را فورا در چارچوب اختلال قرار دهیم؟
در نهایت شاید پاسخ در پذیرش دوگانهای ظریف باشد: بخشی از آنچه امروز اختلال نامیده میشود، بازتابی از جهان بیمار ماست و بخشی دیگر، صرفا زبان تازه ای برای بیان همان رنجهای دیرینهی انسانی است. آنچه مهم است، نگاه انسانی، انتقادی و متعادل به هر دو سوی ماجراست.
جدیدترین اخبار
ورود دادستان هرمزگان به تخلف در صدور بارنامهها/ قصور انجمن صنفی محرز شد
بهرهبرداری از مدرسه نفت ستاره خلیج فارس مجهز به پنل خورشیدی
جهش بورس در آغاز هفته
روایت ۲۰ سال سرمایهگذاری در آب شیرینکن های بندرعباس
محمدامین ادریسی؛ مردی که اعتماد مردم را با خدمت و تلاش به دست آورد
کاهش ۱.۷ درصدی نرخ بیکاری در هرمزگان؛ پایینتر از میانگین کشوری
اعطای کد نمایندگی جنرال شرکت بیمه تعاون در استان هرمزگان
ثبتنام وام ۵۰ میلیونی برای روستاییان کشور آغازشد
ایران خودرو: قیمت جدید محصولات بزودی اعلام خواهد شد
کارمندی که به درخواست رئیسش از «چتجیپیتی» استفاده کرده بود، اخراج شد!
مدافع پرسپولیس به تیم ملی فوتبال ایران دعوت شد
اینفوگرافی
نجات تنهاترین بنای صفوی بندرعباس
چطور قوی بمانیم و از فشارها عبور کنیم؟
افزایش رنج انسانی یا تشخیصهای روانپزشکی