20

مهر

1404


اجتماعی

09 مهر 1404 09:16 0 کامنت

این وضعیت وقتی پیچیده‌تر می‌شود که بدانیم سالمندان نه ‌تنها با چالش‌های جسمانی رو به رو هستند، بلکه بسیاری از آن‌ها به تنهایی زندگی می‌کنند یا در شرایطی از انزوای اجتماعی قرار دارند وضعیتی که یکی از عوامل شناخته‌شده فشار روانی و اختلالات روانی در سالمندان محسوب می‌شود.  علاوه بر این، آمار خودکشی در سنین بالاتر هشداردهنده است. پژوهشی در ژورنال لنست نشان داده است که نرخ خودکشی در افراد بالای ۶۵ سال معادل ۱۵٫۹۹ در ۱۰۰٬۰۰۰ نفر است، که از نرخ متوسط جمعیت کلی  بیشتر است. همچنین نرخ خودکشی در مردان سالمند غالبا چند برابر زنان است.  این آمارها نشان می‌دهد مرگ‌اندیشی در سالمندی نه مسئله‌ای صرفا فلسفی بلکه معضلی حقیقی و بالینی است که با فشارهای روانی، افسردگی، اضطراب، و حتی رفتارهای خودآزارانه پیوند می‌خورد. در مواجهه با چنین واقعیتی، سالمندان ناگزیر با سؤالات عمیق درباره معنا و هدف زندگی برخورد می‌کنند. سوالاتی که اگر بی ‌پاسخ بمانند، می‌توانند به گسست از زندگی، یاس و حس بی ‌ارزشی منجر شوند. از این رو، آنچه در مقدمه این بحث می ‌خواهد برجسته شود، این است که مرگ‌‌اندیشی در سالمندی به‌سان چشم دوختن به یک مرز نامعلوم است: مرزی که از یک سو اضطراب را فرا می‌خواند و از سوی دیگر امکان پذیرش و بازکاوی معنا را پیش می‌آورد. سالمندی این فرصت را دارد که نه به شکل سردرگمی در برابر مرگ، بلکه به معنای بازاندیشی و بازسازی زندگی نگریسته شود به شرط آنکه بتوان چارچوبی فراهم ساخت که از سردرگمی عبور کند و به آرامش دست یابد.

مرگ‌اندیشی: نقطه تلاقی روان و وجود

مرگ‌اندیشی صرفا یک فکر منفعلانه درباره پایان حیات نیست، بلکه تجربه‌ای عمیق و وجودی است که روان انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. روانکاوانی همچون اروین یالوم مرگ‌اندیشی را «هسته اضطراب وجودی» می‌دانند اضطرابی که در پس بسیاری از ترس‌ها و اختلالات روانی نهفته است. در دوران سالمندی، این اضطراب آشکارتر می‌شود زیرا نشانه‌های فیزیکی و اجتماعی پیری مانند بازنشستگی، از دست دادن همسالان، و محدودیت جسمانی فرد را به یاد پایان اجتناب ‌ناپذیر زندگی می‌اندازند. از منظر روانشناسی تکاملی، سالمندی آخرین مرحله‌ی رشد است که اریک اریکسون آن را تمامیت در برابر یاس نامید. فرد در این مرحله یا با مرور زندگی خود به احساس رضایت و پذیرش می‌رسد، یا با حسرت و ناکامی، اضطراب مرگش تشدید می‌شود. بنابراین مرگ‌اندیشی هم می‌تواند دروازه‌ای برای آرامش باشد و هم کوره‌ای برای اضطراب.

اضطراب مرگ در سالمندی

اضطراب مرگ در سالمندی یکی از بارزترین تجربه‌های بالینی این دوران است؛ اضطرابی که اغلب در لایه‌های پنهان ذهن جریان دارد و به اشکال گوناگون خود را نشان می ‌دهد. سالمندان ممکن است از فرایند مرگ، درد، وابستگی به دیگران یا از دست دادن استقلال هراس داشته باشند، یا از ناشناختگی پس از مرگ و نابودی هویت فردی بترسند. برخی نیز نگران جا گذاشتن عزیزان و ناتوانی در حمایت از آن‌ها هستند. این اضطراب به ‌طور مستقیم در زندگی روزمره بازتاب پیدا می‌کند: بی‌خوابی‌های مکرر، افکار مزاحم، نشخوار ذهنی، پرخاشگری، افسردگی یا حتی مراجعه مکرر به پزشکان برای مشکلاتی که علت جسمی روشنی ندارند. پژوهش‌های روانشناسی نشان می‌دهد شدت اضطراب مرگ در سالمندان با عوامل متعددی گره خورده است؛ کیفیت روابط عاطفی، باورهای معنوی، وضعیت سلامت جسمی و سطح حمایت اجتماعی نقش تعیین‌کننده دارند. سالمندی که در شبکه‌ای از روابط گرم و حمایتگر زندگی می‌کند، کمتر از کسی که تنها و منزوی است از مرگ می‌هراسد. در بالین نیز مشاهده می‌شود که اضطراب مرگ اگر مدیریت نشود، می‌تواند مسیر زندگی سالمند را به سوی یاس و انفعال سوق دهد. بنابراین، اضطراب مرگ نه فقط واکنشی طبیعی به پایان حیات، بلکه یک مسئله بالینی جدی است که نیازمند توجه درمانی و اجتماعی است تا به جای فرسایش روان، فرصتی برای پذیرش و معناجویی فراهم

سالمندی در جامعه امروز

فراتر از روان فردی، تجربه‌ی مرگ‌اندیشی در سالمندان به شدت تحت تأثیر بافت اجتماعی قرار دارد. در جوامع سنتی، سالمندان حامل تجربه و حکمت شمرده می‌شدند و جایگاهی محترم داشتند. اما در جوامع مدرن و به‌ویژه در شهرهای بزرگ، سالمندی غالبا با حاشیه ‌نشینی اجتماعی همراه است. سالمندان در بسیاری از کشورها با مشکلاتی چون بازنشستگی زودرس، کاهش درآمد، احساس بی‌مصرفی، و طرد شدن از فضای پرشتاب مدرن مواجه‌اند. این عوامل اجتماعی، مرگ‌ اندیشی را از یک تجربه‌ی طبیعی به بحرانی روانی تبدیل می‌کنند. از سوی دیگر، فرهنگ عامه نیز بر شدت یا کاهش اضطراب مرگ اثر دارد. جوامعی که درباره مرگ سکوت می‌کنند و آن را به تابو بدل ساخته‌اند، سالمندان را در وضعیت دشوارتری قرار می‌دهند؛ زیرا آنان فرصت گفتگو و پردازش روانی این تجربه را پیدا نمی‌کنند. در مقابل، فرهنگ‌هایی که مرگ را بخشی از چرخه زندگی می‌دانند و آیین‌های اجتماعی برای مواجهه با آن فراهم می‌آورند، به سالمندان امکان پذیرش بیشتری می‌دهند.

معناجویی در دوران پایانی زندگی

مرگ‌اندیشی در سالمندی اگر تنها در سطح اضطراب باقی بماند، اغلب به فرسودگی روانی، انزوا و احساس پوچی منجر می‌شود اما هنگامی که فرد آن را به فرصتی برای معناجویی بدل می‌کند، تجربه‌ای سازنده و حتی رهایی‌بخش پدید می‌آید. روانشناسی معنا یا لوگوتراپی، به‌ویژه در اندیشه ویکتور فرانکل، بر این باور استوار است که انسان حتی در مواجهه با رنج و مرگ می‌تواند معنایی برای زندگی خود بیابد. در دوران سالمندی، معنا می‌تواند اشکال متنوعی پیدا کند: برای برخی، ادامه یافتن در نسل بعد و تماشای رشد فرزندان و نوه‌ها مهم‌ترین منبع آرامش است؛ دیگران معنای زندگی را در خدمت به جامعه، انتقال تجربه یا مشارکت در فعالیت‌های داوطلبانه جست‌وجو می‌کنند. گروهی با پذیرش چرخه طبیعی حیات و مرگ به آرامش می‌رسند و عده‌ای نیز باورهای مذهبی و معنوی را چارچوبی برای فهم پایان زندگی می‌یابند.

معناجویی به سالمندان کمک می‌کند مرگ را نه نابودی مطلق، بلکه بخشی از روند زندگی درک کنند و از طریق آن به پذیرشی عمیق دست یابند. این رویکرد همچنین به فرد امکان می‌دهد به جای غرق شدن در آینده‌ای ناشناخته، لحظه‌ی اکنون را با آگاهی و ارزش بیشتری تجربه کند. به بیان دیگر، معناجویی اضطراب مرگ را از تهدیدی فلج‌کننده به فرصتی برای بازنگری در ارزش‌ها و اولویت‌ها بدل می‌سازد. سالمندی در این صورت مرحله‌ای برای جمع‌بندی و انسجام یافتن تجربه‌ها خواهد بود، نه صرفاً انتظار برای پایان. آنچه اهمیت دارد این است که فرآیند معناجویی به‌طور خودبه‌خودی رخ نمی‌دهد، بلکه نیازمند بسترهای روانی و اجتماعی است که به سالمندان امکان دهد روایت زندگی خویش را بازگو کنند، از ارزشمندی خود آگاه شوند و احساس کنند هنوز می‌توانند اثرگذار باشند. تنها در چنین شرایطی است که مرگ‌اندیشی، به‌جای آنکه منبع اضطراب باشد، به جرقه‌ای برای زیستنی اصیل و پربار در واپسین سال‌های زندگی بدل می‌ شود.

راهکارهای مواجهه با مرگ‌اندیشی

مواجهه با مرگ‌اندیشی در سالمندی تنها وظیفه روان‌درمانگر نیست، بلکه نیازمند همکاری خانواده، خود سالمند و ساختار اجتماعی است. از دیدگاه روان‌شناختی، گفتگوی صریح و بدون قضاوت درباره مرگ نخستین گام مهم است خانواده‌ها می‌توانند با پرهیز از انکار یا تابوسازی، به سالمند اجازه دهند احساسات خود را آزادانه بیان کند. در سطح فردی، سالمندان با بهره‌گیری از روش‌هایی مانند ذهن‌آگاهی و مدیتیشن می‌توانند اضطراب ناشی از آینده را کاهش داده و توجه خود را به لحظه‌ی حال معطوف کنند. روایت‌نویسی، نوشتن خاطرات یا بازگویی تجربه‌های زندگی نیز ابزاری ارزشمند است که هم به سالمند حس تداوم هویت می‌بخشد و هم به خانواده فرصت می‌دهد معنای تجربه‌های او را درک کنند. در بُعد خانوادگی، ایجاد شبکه حمایتی و مشارکت دادن سالمند در تصمیم‌گیری‌های روزمره حس ارزشمندی و کنترل را تقویت می‌کند و مانع شکل‌گیری احساس بی‌مصرفی می‌شود. در سطح بالینی، بهره‌گیری از درمان‌های وجودی و شناختی-رفتاری می‌تواند به اصلاح افکار فاجعه‌ ساز و تقویت پذیرش کمک کند، اما این مداخلات زمانی اثربخش‌تر خواهند بود که جامعه نیز بستر مناسب را فراهم آورد. جوامع با طراحی سیاست‌های حمایتی ـ از خدمات بهداشتی و روانشناختی در دسترس گرفته تا ایجاد فضاهای فرهنگی و اجتماعی برای مشارکت سالمندان ـ می‌توانند به جای حاشیه‌نشینی، آنان را در متن زندگی نگه دارند.

رسانه‌ها نیز با بازنمایی مثبت سالمندی و مرگ، نقش مهمی در کاهش اضطراب جمعی ایفا می‌کنند. به این ترتیب، وقتی خانواده‌ها فضای گفتگو را باز می‌کنند سالمندان به تمرین پذیرش و معنا جویی می‌پردازند و جامعه حمایت ساختاری لازم را فراهم می‌آورد، مرگ‌اندیشی از تجربه‌ای اضطراب‌زا به فرصتی برای تعمیق روابط، انسجام خانوادگی و بازاندیشی در ارزش‌های زندگی بدل میشود فرصتی که نه ‌تنها سالمندان، بلکه نسل‌های جوان‌تر نیز از آن بهره‌مند خواهند شد.

روزنامه صبح ساحل

دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

هشدار سطح نارنجی هواشناسی در هرمزگان صادر شد