06

آذر

1404


08 مهر 1404 09:37 0 کامنت

مرزهای نامرئی زندگی روزمره

طرد اجتماعی به معنای محروم‌سازی افراد از مشارکت در شبکه‌های معنادار اجتماعی تعریف می‌شود. برای ناشنوایان، این طرد اغلب در سطحی ظریف اما مداوم رخ می‌دهد. کلاس‌های درس بدون مترجم زبان اشاره، جلسات کاری بدون زیرنویس یا حتی جمع‌های دوستانه‌ای که گفتگوها با سرعتی پیش می‌روند که ناشنوا از آن بیرون می‌ماند، همه نمونه‌هایی از همین طرد نامرئی‌اند. این تجربه مکرر، چیزی فراتر از محرومیت موقتی است. تحقیقات علوم اعصاب نشان داده‌اند که طرد اجتماعی همان شبکه‌های عصبی مرتبط با درد فیزیکی را فعال می‌کند. به بیان دیگر، نادیده‌گرفته‌شدن برای مغز همان‌قدر واقعی و دردناک است که بریدگی یا سوختگی. ناشنوایی، در چنین بستری، نه‌فقط فقدان شنوایی بلکه زخمی تداومی است که در سطح روانی بازتولید می‌شود. از دیدگاه بالینی، این طرد اجتماعی می‌تواند به انزوای عمیق، احساس بی‌کفایتی و کاهش چشمگیر عزت ‌نفس منجر شود. بسیاری از ناشنوایان به‌جای اینکه طرد را محصول ساختارهای اجتماعی ببینند، آن را به نقص شخصی خود نسبت می‌دهند. چنین درونی‌‌سازی‌ای، زمینه‌ساز افسردگی و اضطراب‌های مزمن می‌شود.

تبعیض پنهان و زخم‌های نامرئی روان

اگرچه گاه طرد آشکار است، اما اغلب ناشنوایان بیش از هر چیز با تبعیضی مواجه‌اند که چهره‌ای ظاهرا مهربان دارد. این همان چیزی است که روان‌شناسان اجتماعی از آن به‌عنوان «تبعیض پنهان» یاد می‌کنند. تصور کنید فرد ناشنوایی موفقیت تحصیلی یا شغلی به دست آورده است. واکنش رایج جامعه اغلب چنین است: «با این شرایطت، واقعا شگفت‌انگیز است!» در ظاهر، این جمله تحسین‌آمیز است. اما پیام پنهان آن این است که موفقیت برای ناشنوایان «استثنا» و نه «قاعده» است. این نوع نگاه، مرز میان ما و آن‌ها را پررنگ‌تر می‌کند و دستاورد فرد ناشنوا را نه حاصل توانایی ذاتی، که نتیجه تلاشی غیرعادی جلوه می‌دهد. از منظر بالینی، تبعیض پنهان می‌تواند به پدیده‌ای به‌نام درونی‌سازی انگ بینجامد. در این حالت، فرد به‌تدریج کلیشه‌های منفی جامعه را درونی می‌کند و خود را کمتر از دیگران می‌بیند. چنین فرایندی، عزت ‌نفس را تضعیف کرده و آسیب‌‌پذیری روانی فرد را در برابر افسردگی و اضطراب افزایش می‌ دهد.

اثرات روانی طرد و تبعیض

تبعیض و طرد اجتماعی پیامدهای روانی گسترده‌ای دارند که در پژوهش‌های متعدد بالینی و اجتماعی مستند شده‌ اند: اولین پیامد افسردگی است. تجربه‌ی مداوم بی‌اعتنایی یا نگاه تحقیرآمیز، احساس بی‌ارزشی و بی‌معنایی زندگی را تقویت می‌کند. مطالعات نشان می‌دهد که نرخ افسردگی در نوجوانان ناشنوا به‌طور معناداری بالاتر از همسالان شنواست. دومین اثر ضطراب اجتماعی می باشد. بسیاری از ناشنوایان در موقعیت‌هایی که احتمال نادیده‌گرفته‌شدن یا سوءتفاهم وجود دارد، اضطراب شدیدی را تجربه می‌کنند. این اضطراب گاه چنان شدید است که به اجتناب از حضور در جمع‌ها می‌انجامد. بحران هویت پیامد بدی است. نوجوانی دوره‌ای حیاتی برای شکل‌گیری هویت است. اما جامعه‌ای که ناشنوایی را نقص می‌داند، نوجوان ناشنوا را به دو راهی دشواری می‌رساند: یا باید هویت ناشنوایی خود را بپذیرد و خطر طرد را به جان بخرد، یا بکوشد با انکار تفاوت‌ها به جمع شنواها بپیوندد؛ مسیری که اغلب به سردرگمی و تعارض درونی منجر می‌شود. آخرین تاثیر، درونی‌سازی تبعیض است. یکی از خطرناک‌ترین پیامدها، همانی است که درونی‌سازی تبعیض نام دارد. فرد به‌جای دیدن تبعیض به‌عنوان پدیده‌ای ساختاری، آن را نشانه‌ای از «ناتوانی» شخصی خود می‌پندارد.

کلیشه‌های رایج درباره ناشنوایان

کلیشه‌ها یکی از قدرتمندترین ابزارهای بازتولید تبعیض‌اند و درباره ناشنوایان نیز فراوان دیده می‌شوند. یکی از رایج‌ترین آن‌ها تصور «ناتوانی همه‌جانبه» است جامعه اغلب ناشنوایی را معادل ناتوانی کلی در یادگیری، برقراری ارتباط یا حتی موفقیت شغلی می‌داند. کلیشه‌ی دیگر، بی‌اعتباری زبان اشاره است؛ بسیاری همچنان آن را نه یک زبان کامل، بلکه مجموعه‌ای از حرکات ابتدایی می‌پندارند. این نگاه، شأن زبانی و فرهنگی ناشنوایان را انکار کرده و آن‌ها را در موقعیت فرودست قرار می‌‌دهد. کودک ‌انگاری نیز شکلی دیگر از کلیشه است. ناشنوایان در موقعیت‌های اجتماعی به‌گونه‌ای برخورد می‌شوند که گویی همواره نیازمند حمایت، سرپرستی و تصمیم‌گیری دیگران‌اند. این نگاه، استقلال فردی آنان را نادیده می‌گیرد و حس خودکارآمدی را تضعیف می‌کند. در نقطه مقابل، موفقیت‌های آنان نیز اغلب استثنایی و غیرعادی قلمداد می‌شود؛ گویی توانایی‌هایشان فقط در صورت عبور از سطحی غیرممکن قابل تحسین است. چنین کلیشه‌هایی کارکردی دوگانه دارند: به جامعه شنوا حس برتری و نظم می‌دهند و هم‌زمان ناشنوایان را در جایگاه دیگری تثبیت می‌کنند. نتیجه، چرخه‌ای است که در آن تبعیض همواره بازتولید می‌شود و سلامت روان و هویت ناشنوایان را تهدید می‌کند.

مقاومت و بازتعریف هویت

با این‌حال، ناشنوایان صرفا دریافت‌کنندگان منفعل این فشارها نیستند. در بسیاری از جوامع، آنان به بازتعریف هویت خود دست زده‌اند. زبان اشاره مهم‌ترین نماد این بازتعریف است. برخلاف کلیشه‌ها، زبان اشاره نه تنها زبانی واقعی بلکه زبانی غنی و پیچیده است که قادر به بیان مفاهیم انتزاعی و عاطفی است. از دیدگاه بالینی، تعلق به جامعه ناشنوایان و استفاده از زبان اشاره می‌تواند نقش محافظتی داشته باشد. مطالعات نشان داده‌اند ناشنوایانی که هویت ناشنوایی خود را می‌پذیرند و با دیگر ناشنوایان ارتباط فعال دارند عزت‌ نفس بالاتر و سلامت روان بیشتری تجربه می‌کنند. به این ترتیب، مقاومت در برابر کلیشه‌ها، تنها یک اقدام فرهنگی نیست، بلکه مداخله‌ای موثر در سطح سلامت روان نیز به شمار می‌آید.

بازاندیشی در مفهوم سلامت روان

یکی از نقدهای جدی به روان‌شناسی بالینی سنتی این است که مشکلات ناشنوایان غالبا به‌عنوان «اختلال فردی» طبقه‌بندی می‌شوند. اما اگر بپذیریم که افسردگی یا اضطراب ناشنوایان بیش از آنکه ناشی از ناشنوایی باشد، حاصل تبعیض و طرد اجتماعی است، آنگاه باید مفهوم سلامت روان را بازتعریف کنیم. سلامت روان، در این نگاه، نه تنها وضعیت درونی فرد بلکه کیفیت ارتباط او با ساختارهای اجتماعی است.

تجربه زیسته ناشنوایان در جامعه شنوا سکوتی آرام نیست؛ سکوتی پرهیاهوست که در هر کلاس درس، محل کار یا جمع دوستانه پژواک دارد. این سکوت، حاصل طرد اجتماعی، تبعیض پنهان و کلیشه‌هایی است که ریشه در فرهنگ شنوا دارند. پیامدهای روانی این تجربه، از افسردگی و اضطراب گرفته تا بحران هویت، نه صرفاً مسائل فردی بلکه بازتابی از نابرابری‌های ساختاری‌اند. اما این تمام داستان نیست. زبان اشاره، فرهنگ ناشنوایی و مقاومت جمعی، نشان داده‌اند که سکوت نیز می‌تواند زبانی برای بیان و کنش باشد. روان‌شناسی بالینی و اجتماعی اگر دست در دست هم دهند، می‌توانند نه‌تنها به التیام زخم‌های فردی کمک کنند، بلکه مسیر اصلاح ساختارهای تبعیض‌آمیز را نیز هموار سازند. شاید گام نخست، پذیرفتن این حقیقت باشد که شنیدن همیشه به گوش نیاز ندارد. گاه کافی است چشم‌هایمان را باز کنیم تا صداهایی را ببینیم که سال‌ها نشنیده‌ایم.

روزنامه صبح ساحل

دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

خبر مالیات از تراکنش کارتخوان تکذیب شد