24

شهریور

1404


اجتماعی

24 شهریور 1404 11:06 0 کامنت

شخصیت چیست و چرا اهمیت دارد؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست باید روشن کنیم منظور از شخصیت چیست. شخصیت در روانشناسی به مجموع‌ای پایدار از الگوهای فکری، هیجانی و رفتاری گفته می‌شود که در طول زمان فرد را متمایز می‌سازد. این الگوها هم محصول عوامل ژنتیکی هستند و هم برآیند تجربه‌های محیطی. به بیان دیگر، شخصیت ترکیبی است از آنچه با آن زاده می‌شویم و آنچه در مسیر زندگی می‌آموزیم. شخصیت صرفا صفتی انتزاعی نیست، بلکه نقشه‌ی کلی است که روابط ما با دیگران، نحوه‌ی مقابله با استرس و حتی تصمیم‌گیری‌های روزمره را شکل می‌دهد. برای مثال، فردی با شخصیتی برون‌گرا در موقعی‌های اجتماعی انرژی می‌گیرد و ارتباط می‌سازد، حال آن‌که فردی درو‌گرا بیشتر در خلوت خود احساس آرامش می‌کند. در هر دو حال، این ویژگی‌ها بخشی از هویت پایدار فرد هستند. از دیدگاه نظریه‌های روانشناسی، شخصیت نه‌ تنها بر رفتار فرد، بلکه بر سلامت روان نیز اثر می‌گذارد. روانپزشکانی مانند جرج پلاتچیک، در مدل دورانی هیجان‌ها و شخصیت نشان داده‌اند که هیجان‌ها در مرکز شخصیت قرار دارند. شادی، غم، ترس، خشم یا اعتماد، همگی چرخه‌ای می‌سازند که بر شخصیت سایه می‌افکند. در واقع، شخصیت و هیجان جدایی‌ناپذیرند.

با این توضیح روشن می‌شود که اگر افسردگی یا اضطراب بر فرد سایه اندازد، شخصیت هم دچار تغییر ظاهری می‌شود. این تغییر لزوما ناشی از ذات فرد نیست، بلکه بازتاب اختلال در چرخه‌ی هیجانات و تنظیم مغز است. به همین دلیل، بسیاری بیماران افسرده می‌گویند: «من دیگر خودم نیستم.» این جمله سرآغازی است برای درک اینکه بیماری میتواند لایه‌هایی تازه بر شخصیت بنشاند و خویشتن واقعی را پنهان کند.

افسردگی و فرسایش شخصیت

افسردگی تنها یک حال بد و گذرا نیست. بلکه اختلالی جدی است که می‌تواند ریشه‌های شخصیت را تحت تاثیر قرار دهد. برخلاف بیماری‌های جسمانی که با آزمایش خون یا تصویربرداری تشخیص داده می‌شوند، افسردگی از خلال تغییرات رفتاری و تجربه‌ی ذهنی فرد شناخته می‌شود. همین ویژگی موجب می‌شود بسیاری بیماران احساس کنند که بیماری به هسته‌ی شخصیت‌شان نفوذ کرده است. فردی که روزگاری پرانرژی و اجتماعی بوده، ممکن است به‌تدریج منزوی شود، انگیزه‌ی خود را از دست بدهد و حتی در انجام ساده‌ترین کارهای روزمره درمانده بماند. بی‌خوابی یا پرخوابی، تغییر در اشتها، تحریکپذیری شدید و احساس پوچی، همگی چهره‌ی جدیدی از فرد ترسیم می‌کنند که اطرافیان را شگفت‌زده می‌کند. خانواده و دوستان اغلب می‌گویند: او دیگر همان آدم سابق نیست. اگر این وضعیت درمان نشود، به مرور زمان تثبیت می‌شود. مغز به الگوهای منفی عادت می‌کند و شخصیت واقعی فرد در سایه قرار می‌گیرد. نویسنده‌ی آمریکایی، ویلیام استیرون، در روایت مشهور خود از افسردگی، این تجربه را چنین توصیف می‌کند: «احساس می‌کردم گویی شخصیتی دوم، بیگانه و شوم، بر وجودم غلبه کرده است.» این توصیف نشان می ‌دهد که افسردگی نه‌فقط خلق‌ و خو، که احساس هویت فردی را هم تهدید می‌کند. بنابراین، این بیماری خود می‌تواند منبع اصلی تغییر شخصیت باشد. پرسش درست این نیست که «آیا دارو شخصیت را تغییر می‌دهد؟» بلکه باید پرسید اگر افسردگی درمان نشود، چه بر سر شخصیت خواهد آمد؟

داروهای ضدافسردگی

یکی از شایع ‌ترین دغدغه‌های بیماران این است که داروهای ضدافسردگی ممکن است خود واقعی را از آن‌ها بگیرند. این نگرانی گاهی موجب می‌شود افراد درمان را شروع نکنند یا زودتر از موعد قطع کنند. اما تجربه‌ی بالینی و پژوهش‌های گسترده نشان می‌دهد داروها معمولا برعکس عمل می‌کنند: آن‌ها نه شخصیت جدیدی می‌سازند، بلکه شخصیت پنهان‌شده در پس افسردگی را بازمی‌گردانند.

داروهای ضدافسردگی با تاثیر بر انتقال ‌دهنده‌های عصبی مانند سروتونین، نوراپی‌نفرین و دوپامین، تعادل شیمیایی مغز را بازیابی می‌کنند.

این تغییرات بیوشیمیایی، پیامدهای رفتاری و هیجانی مهمی دارند. وقتی سطح انرژی بالا می‌رود، خواب بهبود پیدا می‌کند و خلق تثبیت می‌شود، فرد بار دیگر توانایی نشان‌دادن ویژگی‌های شخصیتی ذاتی خود را پیدا میکند. برای مثال، فردی که ذاتا برون‌گراست اما به‌علت افسردگی منزوی شده، پس از درمان دوباره به جمع دوستان بازمی‌گردد، یا فردی که ذاتا خلاق است اما افسردگی او را فلج کرده، بار دیگر انگیزه‌ی نوشتن یا نقاشی پیدا می‌کند. این بازگشت به فعالیت‌ها و روابط، نشانه‌ی آن است که شخصیت اصلی دوباره مجال ظهور یافته است. البته مانند هر داروی دیگری، ضدافسردگی‌ها هم ممکن است عوارض جانبی موقتی ایجاد کنند.

از تغییر در اشتها و خواب گرفته تا کاهش میل جنسی. اما این عوارض با تنظیم دوز و انتخاب داروی مناسب اغلب برطرف می‌شوند. آنچه باقی می‌ماند، همان فردی است که افسردگی پیش ‌تر او را خاموش کرده بود. بنابراین، باید دیدگاه رایج را اصلاح کرد: دارو شخصیت را تغییر نمی‌ دهد، بلکه شخصیت را از زیر آوار افسردگی بیرون می‌کشد.

دارو و روان‌درمانی

هرچند داروهای ضدافسردگی می‌توانند علائم بیماری را کاهش دهند، اما بهترین نتایج زمانی به‌دست می‌آید که دارودرمانی با روان‌درمانی همراه شود. دلیل این امر روشن است: افسردگی نه‌فقط تعادل شیمیایی مغز، بلکه الگوهای فکری و روابط فرد را نیز درگیر می‌کند. دارو می‌تواند سطح انرژی و توان ذهنی را بازگرداند، اما تغییر پایدار در سبک زندگی و شیوه‌ی اندیشیدن نیازمند روان‌درمانی است. بسیاری روان‌درمانگران تاکید می‌کنند که بیماران در اوج افسردگی توانایی کافی برای کار روی خود ندارند. جلسات درمانی وقتی کارآمد است که فرد بتواند با درمانگر گفتگو کند، تکالیف درمانی را انجام دهد و در برابر چالش‌های ذهنی مقاومت نشان دهد. دارو در اینجا به‌مثابه پلی عمل می‌کند که بیمار را از ناتوانی مطلق به سطحی از تعادل می‌رساند تا روان‌درمانی بتواند اثرگذار شود. این ترکیب، یک چرخه‌ی مثبت می‌سازد: دارو علائم را کاهش می‌دهد، روان‌درمانی مهارت‌های مقابله‌ای را تقویت می‌کند و در نتیجه احتمال عود افسردگی در آینده کاهش می‌یابد. به این ترتیب، فرد نه ‌فقط به شخصیت گذشته‌ی خود بازمی‌گردد، بلکه یاد می‌گیرد چگونه از آن در برابر بحران‌های بعدی محافظت کند.

بسیاری بیماران در ایران و جهان هنوز با این تردید زندگی می‌کنند که «اگر دارو بخورم، دیگر خودم نیستم.» این نگرانی طبیعی است، اما واقعیت‌های علمی و تجربه‌های بالینی چیز دیگری می‌گویند. افسردگی درمان‌نشده همان خطری است که می‌تواند هویت و شخصیت را فرسوده کند. داروها، وقتی درست تجویز و مصرف شوند، نه دشمن شخصیت، بلکه یاور آن هستند. اگر شما یا یکی از عزیزانتان احساس می‌کنید افسردگی هویتتان را بلعیده، بدانید که خویشتن واقعی هنوز در شما زنده است فقط نیازمند کمک برای آشکارشدن دوباره است. داروهای ضد افسردگی می‌توانند این کمک را فراهم کنند، مشروط بر آنکه با راهنمایی متخصص و همراهی روان‌درمانی استفاده شوند.پیام مهم این است: دارو شخصیت شما را نمی‌گیرد، بلکه آن را بازمی‌گرداند. همان فردی که زمانی می‌خندید، ارتباط برقرار می‌کرد، خلاق بود یا امید داشت، دوباره می‌تواند به زندگی بازگردد. این بازگشت، نه تولد فردی تازه، بلکه یادآوری دوباره‌ی خود واقعی شماست.

دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

پیش‌فروش بلیت‌ قطارهای مسافری مهرماه آغاز شد