اجتماعی
ما راهی برای زندگی بدون مواد مخدر پیدا کردهایم و حاضریم آن را به رایگان در اختیار شما قرار دهیم.سرگذشتم را از کجا شروع کنم؟
ما راهی برای زندگی بدون مواد مخدر پیدا کردهایم و حاضریم آن را به رایگان در اختیار شما قرار دهیم.سرگذشتم را از کجا شروع کنم؟ من اصلا قرار نبود اینجا باشم تا این سرگذشت را تعریف کنم زنی هستم که جیغ کشان و لگدزنان وارد این برنامه شدم بیست و هشت سالم بود. باید به حکم دادگاه در یک برنامه ترک مصرف شرکت می کردم. یقین داشتم این دوره چیزی نیست جز »برگه خروج از زندان «و تمام که بشود دوباره به مصرف برخواهم گشت. من از همان سیزده سالگی که برای اولین بار الکل مصرف کردم فهمیدم معتادم یادم هست اولین جرعه که از گلویم پایین رفت باخودم فکر کردم «به به عجب حس و حال خوبی است و آن قدر خوردم که از هوش رفتم اولش تا مدتی با مشروب حال میکردم و جمعه شبها میخوردم اما ،بعد از مصرف الکل به سیگاری کشیدن افتادم و التماس از دکترها برای گرفتن نسخه داروهای مختلف بعد هم تزریق نشته جات قوی - واویلا پیش رفتم خیلی سریع بود سرعت این اتفاقها بهت زده ام کرده بود هجده سالم که شد یک مادر مجرد بودم با دختری دوساله که با صدقات و در خوابگاههای عمومی روزگار میگذراندم و از برنامه متادون درمانی دولتی استفاده میکردم هدفم از همان اول این بود که معتاد باشم.
عاشق آن حس بیخیالی و سرخوشی نشئگی بودم سخت درگیر دنیای خلافکارها شده بودم، و آن سبک زندگی بینظم و قاعده به چشمم هیجان انگیز بود. پدر و مادرم از ته دل مرا دوست داشتند، اما من مدام گوششان را میبریدم هر قولی که بهشان میدادم الکی بود «قول میدهم ترک کنم مامان؛ فقط کمی پول لازم دارم تا خودم را جمع وجور کنم قول میدهم سر وقت بیایم قول میدهم کمک بگیرم قول میدهم در جشن تولد دخترکم خانه باشم....» آره جان خودم! پدر و مادرم می دانستند که اعتیاد قاتل جانم خواهد شد اما خودم نمی فهمیدم. بالاخره تصمیم گرفتند سرپرستی بچه های مرا به عهده بگیرند تا آنها را از شر من حفظ کنند عجب موهبتی نصیبم شده بود.سعی کردم عوض بشوم. به خیال شهری تازه و آغازی دوباره، محل سکونتم را تغییر دادم. یکی دو ماه موفق میشدم اما به محض این که مصرف را شروع می کردم دیگر نمیتوانستم جلوش را بگیرم به هوای پاک شدن به رفاقت رو آوردم اما فقط با معتادها رفیق میشدم به بیمارستانهای روانی رو آوردم، اما آنها فقط داروهای بیشتری برایم تجویز میکردند سعی کردم به روش خودم به خدا رو بیاورم ولی فایده ای نداشت.
نمی فهمیدم چرا با این که زندگی ام دارد از هم می پاشد باز هم نمیتوانم ترک کنم. جسمم داغان شده بود. دندان هایم ریخته و وزنم به ۴۱ کیلوگرم رسیده بود. مفهومی به نام نیروی برتر هیچ معنایی برایم نداشت و روحم مرده بود واقعاً فقط به یک چیز فکر می کردم. چه طور مصرف کنم و بعد دوباره چه طور مواد تهیه کنم. هیچ چاره ای پیش رویم نمی دیدم. من معتاد بودم ،و معتاد هم باید مواد مصرف کند؛ همین و اگر قرار است من خودم را در این راه به کشتن بدهم چه باک. در اواخر دوران مصرفم، اوضاع هیچ خوب نبود به اصطلاح رفقایی که گوش شان را بریده بودم در به در دنبالم بودند خانواده ام از دیدنم فراری بودند چون جز دردسر و گرفتاری با پلیسها چیزی از من نصیبشان نشده بود و از نظر پلیسها هم معتاد مزاحمی بودم که فقط کارشان را زیاد میکردم فقط میخواستند هر طور شده ردم کنند که جلو چشمشان نباشم از خودم و هر کس دوروبرم بود متنفر بودم حتی نمی توانستم مثل آدم خودکشی کنم روی تخت اورژانس بیمارستان به هوش می آمدم و توی دلم به خدا می گفتم «آخر چرا نمیگذاری من بمیرم؟» یک روز پشت شیشه بازداشتگاه در قرارگاه پلیس نشسته بودم و همسرم داشت سعی میکرد با ضمانت مرا آزاد کند. بچه هایمان را هم با خودش آورده بود. بچه ها داشتند گریه می کردند و می خواستند بدانند مادرشان کی بر می گردد خانه. همسرم به من التماس میکرد که ترک کنم که ببینم چه مصیبت هایی برای این خانواده به وجود آورده ام. ناگهان یک لحظه به خودم گفتم دیگر بس است از عمق وجودم احساس میکردم دیگر تحمل ندارم روز بعد به دادگاه رفتم و قاضی حکم داد که یا در یک مرکز درمانی بستری بشوم یا بروم زندان. به خیال خودم راه آسانتر را انتخاب کردم و گفتم میروم درمانگاه. اما اگر همان سه ماه حبس را میکشیدم خیلی راحت تر از حضور در آن همه جلسه بود!کی دوست دارد با احساسات نهفته واقعی اش روبه رو بشود؟
کی دوست دارد بفهمد مبنای تمام دوستیهایش فقط و فقط اعتیاد بوده؟ کی دوست دارد بفهمد یک بیماری لاعلاج دارد که فقط میشود متوقفش کرد؟ من که دوست نداشتم! روز اولی که میخواستم بروم، با تمام بار و بندیلم سوار اتوبوس شدم و رفتم سراغ صاحب جنسم تا آخرین دود را هم بگیرم. با یک ساعت تأخیر، به مرکز درمانی رسیدم . وارد که شدم، سرپرست مرکز گفت خیلی دیر آمده ام و قرار بوده رأس ساعت ۸ صبح آنجا باشم. گفتند بروم و یک هفته دیگر برگردم.از این که آن زن به خودش اجازه داده مرا یعنی یک معتاد نیازمند کمک( و البته نشئه )را نپذیرد حسابی عصبانی شدم و گفتم این حرفها چرند است و نشانش خواهم داد صرفاً از سر لج بازی کلید کردم که میتوانم ترک کنم. این تصمیمی بود که زندگی مرا نجات داد. از آن روز تا حالا، من بیش از نوزده سال است که پاکم. معجزه ای که بر اثر کمک معتادان به یکدیگر اتفاق می افتد بی نظیر است. من وارد دوره ترک شدم بی آن که بدانم بعد چه پیش میآید صبح ها از خواب بیدار میشدم در حالی که تنم از درد خماری به فغان آمده بود با خودم حرف میزدم و میگفتم «ده دقیقه دیگر هم مصرف نمی کنم» و رد میشد. این فرجه های ده دقیقه ای به روزها و هفته ها و ماهها بدل شد.در NA من کم کم پیام امید را شنیدم.
مدتی که پاک ماندم کم کم چشمهایم باز شد و در جلسات کسانی را دیدم که زمانی هم مصرفم بودند؛ کسانی که من از دست رفته مطلق می دیدم شان، و حالا مصرف را ترک کرده بودند. این به من امید داد که شاید من هم بتوانم همین کار را بکنم همین طور که آثار مواد از بدنم بیرون میرفت، ذهن گیج و منگم به تدریج روشن تر می شد. در آن مرکز درمانی داشتم به کار بستن قدمها را یاد میگرفتم و خود را به خاصیت شفابخش کمک معتادان به یکدیگر سپرده بودم، اما هنوز در مورد پاک ماندن تردیدهایی داشتم. فکر نمیکردم از عهدهاش بربیایم به خودم یک ذره هم اطمینان نداشتم . از مرکز درمانی مرخص شدم اما آن بیرون در جامعه، وجودم پر از وحشت بود با هر بدبختی که بود به پاکی ام چسبیدم چون از بازگشت به مصرف بیشتر می ترسیدم.
متوجه شدم که آزادی از اعتیاد فعال هم به هر حال بهایی دارد. هر کاری که به من گفتند کردم. عزیزترین عضو زندگیم را ترک کردم چون هنوز مصرف می کرد، و میدانستم که اگر پیشش برگردم پاک نخواهم ماند. از ترس مصرف مجدد، دیگر با هیچ کدام از رفقای زمان مصرف نگشتم. خانه ام و هر چه را داشتم رها کردم و به آن سر شهر رفتم. می خواستم به خاطر خودم و بچه هایم زندگی تازه ای را آغاز کنم. به من گفته بودند که بعد از ترخیص از درمانگاه راهنما بگیرم، جلسه بروم و طور شده مصرف نکنم. راستش را بخواهید، من هیچ کاری جز همین ها نکردم. جلسه رفتم، قدمها را کار کردم ، و مصرف نکردم - با این که آن دو سال اول، هر روز اولین فکرم این بود که دلم میخواهد مصرف کنم اعتماد خانواده ام را که به دست آوردم توانستم بچه هایم را بیاورم پیش خودم. هنوز مادر مجردی بودم که با کمکهای دولتی و در خوابگاه دولتی زندگی میکردم، اما پاک بودم. جلسات NA و دوازده قدم بود که به کمکم بیاید. در این مدت چیز بسیار ارزشمندی آموختم هر فکر کردن به مصرف معنی اش این نیست که آدم عملاً مصرف کند.
برگرفته از نشریات انجمن معتادان گمنام (NA)
تمامی خدمات در انجمن رایگان و از طریق کمک یک معتاد به معتاد دیگر می باشد
سایت : www.nairan.org
روابط عمومی انجمن معتادان گمنام : 09175767026
آدرس جلسات : 09175767027
روزنامه صبح ساحل
جدیدترین اخبار
نایبند بندرعباس بر سکوی سوم ایستاد
آیفون ۱۷ رونمایی شد؛ خداحافظی با طلسم نامحبوب، سلام به پروموشن!
فولاد هرمزگان بالاتر از پالایش در جدول ردهبندی ایستاد
فوری: ایران و آژانس به توافق رسیدند
زمانه ما بیش از هر زمان نیازمند اقتدا به «پیامآور اخلاق و عدالت و حقوق انسانی» است
زمین ورزشی نایبند با حضور مسئولان شهری در بندرعباس افتتاح شد
مستمری شهریورماه مددجویان بهزیستی و کمیته امداد واریز شد
گمانهزنی درباره عفو تتلو
ترافیک در جادههای شمال فوق سنگین شد
قطر میانجیگری میان اسرائیل و حماس را تعلیق کرد
امضای تفاهمنامه همکاری میان شهرداری و شورای شهر لافت با دانشگاه آزاد اسلامی قشم به مناسبت هفته وحدت
افزایش جهانی قیمت نفت در پی تجاوز اسرائیل به قطر
حمله اسرائیل به محل نشست سران حماس در قطر ، به تایید ترامپ رسیده بود
آخرین مهلت ثبتنام پذیرش آزمون ارشد پیام نور
بخشودگی جرایم مالیاتی اصناف تا سقف ۱۰ میلیون تومان